بیا و عاشق موهای خرمایی ام باش
شش- هفت ساله بودم که یکی از اقواممان با پسر دو سالهاش، بدون زن، برگشت ایران. از آن روز بود که مجبور شدم مامانم را قسمت کنم. مامان با این توجیه که «مادر نداره، گناه داره» سه چهارم شبانهروزش را اختصاص میداد به او. او را میبرد گردش، برایش هدیه میخرید، برایش غذاهایی که دوست داشت را میپخت، حتی یکی دو بار هم زل زد توی چشمهایم و گفت که او را از منی که بچهاش هستم بیشتر دوست دارد. اینطوری شد که من هر روز کمرنگتر و کمرنگتر شدم. و بیشتر و بیشتر شکستم. چارهای نداشتم. شروع کردم به لجبازی، دعوا، غر زدن، ولی فایدهای نداشت. دوست داشتن را نه میشود با لجبازی به دست آورد و نه با جنگ. کنار آمدم. پرچم سفیدم را بردم بالا و زور زدم بچههه را دوست داشته باشم. هرچیز که برای خودم میخرم برای او هم بخرم، هر چیز میخورم سهم او را هم بگذارم کنار، الکی بهش لبخند بزنم و الکی دوستش داشته باشم که مامان شاید بهخاطر این کارها هم که شده بیشتر بهم توجه کند. اما ...
بدبختی این است که کم کم عادت میکنی چیزهای مختلفی بدهی تا یک چیز بدست بیاوری. و بدبختی بزرگتر این است که آن چیزی که میخواهی بدست بیاوری توجه و محبت کسی باشد. اینجور وقتها حاضری هرکار بکنی برای دوست داشته شدن. حاضری همهچیزت را بدهی تا یک بار راست یا دروغ بشنوی که دوست داشتنی هستی. حاضری همانی بشوی که طرف میخواهد. حالا طرف دختر باشد یا پسر، فامیل باشد یا غریبه، کوچک باشد یا بزرگ. یکهو به خودت میآیی و میبینی یکی ازت خواسته دماغت را عمل کنی تا دوستت داشته باشد، یکی ازت خواسته لاغر بشوی تا دوستت داشته باشد، یکی ازت خواسته درس بخوانی، یکی خواسته ساعت مارکدار بیندازی، خالات را برداری، چادر سرت کنی، یکی هم مثل تو آمده و گفته: «موهاتو آبی کن...»
حالا نشستهام توی اتاق، موهایم را پیچیدهام دور انگشتم و به همه چیزهایی که برای جلب محبت خرج کردهام فکر میکنم. به تغییرهایی که کردم، به کارهایی که انجام دادم، به حرفهایی که زدم، به خودمنبودنها، به همه محبتهایی که بهدست نیاوردم و به همه دردهایی که بهجای دوست داشتن آمد و نشست روی دلم. بزرگترین دردش میدانی کدام است؟ اینکه هفده-هجده سال از روزهای برگشتن فامیلمان به ایران میگذرد و مامان هنوز هم آن بچه را از من بیشتر دوست دارد... حالا که حدود یک ربع قرن زندگی کردهام، نشستهام توی اتاق و با موهای پیچیده دور انگشت به این فکر میکنم که دیگر هیچوقت هیچوقت هیچوقت برای دوست داشته شدن، به هیچکس باج ندهم. هیچوقت، هیچکس!
